مسئولین
یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و
تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد
او فرستادند.
مسئول
خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از
درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید.
نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل:
آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق
بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟
وکیل:
آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش
را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که
خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی…
وکیل:
آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی
است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار
دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم این همه گرفتاری دارید…
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام، شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم!!؟
یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران
کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن. ناگهان یک
پری کوچولو قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی
هستین و در تمام این مدت به هم وفادار موندین، هر کدومتون می تونین یک آرزو
بکنین. خانم گفت: اوووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم. پری چوب جادویی رو تکون داد و “اجی مجی لا ترجی” دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک Qm2 در دستش ظاهر شد. حالا
نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، این خیلی رویاییه ولی چنین
موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته، بنابراین، خیلی متاسفم
عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و
پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!! پری چوب جادوییش رو
چرخوند . . . . اجی مجی لا ترجی و آقا 92 ساله شد !