در سال های آغازین بعثت رسول خدا و در همان زمان که اسلام، آرام آرام در شهر مکه رونق می گرفت، معراج رسول خدا انجام گرفت.

جبرئیل که از سوی خدا آمده بود، با پیامبر همراه شد تا در یک شب، از مسجدالحرام به مسجد اقصی در بیت المقدس رفته و سپس از آن محل به آسمان ها صعود کند.

پیامبر (ص) در آن شب، آثار عظمت خداوند را در پهنه ی آسمان مشاهده کرد و همان شب به مکه بازگشت و همه ی این ماجرا، که داستانی فوق العاده شگرف و شگفت انگیز داشت، به اعجاز و لطف خداوند امکان یافت.

در دو سوره از سوره های قرآن مجید به معراج پیامبر (ص) اشاره شده است و صدها حدیث و روایت معتبر که در کتاب های علمی اسلامی ضبط شده است، نکته هایی بسیار جالب و شنیدنی از معراج رسول خدا را بازگو می کند.

پیامبر (ص) پس از بازگشت از این سفر اسرارآمیز، گوشه ای از حوادث و مناظر شگفت انگیری را که دیده است، برای مردم نقل می کند و بعد نیز، به هر مناسبتی که شایسته می بیند، بعضی دیگر از ماجراهای معراج را فاش می سازد.

درباره ی معراج و اعتبار آن نزد مسلمانان، جای هیچ انکار و تردیدی وجود ندارد. امام صادق (ع) درباره ی اهمیت معراج می فرماید:

«کسی که سه چیز را منکر شود، از شیعیان ما نیست: معراج پیامبر، سوال در قبر و شفاعت را.»

و امام رضا (ع) نیز در همین باره می فرماید:

«کسی که به معراج پیامبر ایمان نیاورد، رسالت و پیغمبری او را انکار کرده است.»

 

 

سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ

منزه است آن [خدایى] که بنده ‏اش [محمد] را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى که پیرامون آن را برکت داده‏ ایم سیر داد تا از نشانه ‏هاى خود به او بنمایانیم که او همان [خدا] شنواى بیناس.

سوره مبارکه الإسراء

آیه شریفه 1

آغاز راه ...

 

مکه از مهتاب روشن بود. ماه، میدان گسترده ای را پیموده بود؛ بر مخمل نرم و نیلی آسمان جلو رفته بود؛ تا اکنون که در شانه ی چپ آسمان فرو می غلتید. ستاره ها؛ هزار هزار ستاره، همه جای آسمان را پوشانده بودند.

کوه های بلند، در سایه ی وهم انگیزی نشسته بودند؛ سایه ی مهتاب آلوده شب، و سکوتی که آن شب، بی سابقه می نمود، به این وهم زیبا دامن می زد.

در پناه درخشش ماه، آسمان و زمین همچون روز روشن بود و نوری به رنگ کاه، بر مکه پاشیده شده بود.

مردم چه می کردند؟

شاید در خواب بودند. اگر هم کسی بیدار بود و جنبنده ای حرکت داشت، بی صدا بود و در سکوت.

پیامبر (ص)، نشسته بر بام خانه ی امّ هانی، غرق در اندیشه های دور و دراز خویش، چشم بر آسمان دوخته بود:

این، زیباترین جلوه از قدرت نمایی پروردگار بود که نگاه محمد را بیشتر از هر منظره ای به خود مشغول می داشت. امّا نگاه محمّد بر آسمان، یک نگاه عادی و همچون شب های دیگر نبود؛ در نگاه او، نوعی انتظار می درخشید.

انتظار!

منتظر کسی بود پیامبر.

منتظر کی؟

نمی دانست.

او که منتظرش بود، چه هنگام می آمد؟

نمی دانست.

باید ... باید که در همین شب از راه می رسید و می آمد.

از کجا؟

شاید که از آسمان ...

و باز هم منتظر ماند.

پیامبر، لحظه ای پلک بر هم گذارد و بوی عطر دلچسبی را از نسیم ستاند و در همان موقع صدایی شنید:

امشب سفر عجیبی در پیش داری.

پیامبر چشم گشود: جبرئیل برابرش ایستاده بود. پرسید:

کجا؟

جبرئیل پاسخ داد:

به نقاط مختلف عالم هستی.

آیا به تنهایی سفر خواهم کرد؟

نه؛ من مأمورم که با تو باشم. ما، در زمین و آسمان، سیر خواهیم کرد.

خداوند، اراده کرده است تا پیامبر خودش را در آسمان ها سیر داده و او را از وسعت جهان آفرینش کاملاً آگاه گرداند و موجودات عجیب و چیزهایی را که هیچ چشمی نظیرش را ندیده و هیچ گوشی وصف آن ها را نشنیده است، نشان او دهد.

سفر، با کمک کدام مَرکب انجام خواهد شد؟

 

 

 

بُراق.

بُراق، مَرکبی بهشتی است که برای رسول خدا آماده شده است و جبرئیل در همه جا همراه این مرکب و سوارش خواهد بود.

بُراق، جثّه ای کوچکتر از اسب دارد؛

خلقتش به گونه ای است که هر گاه از مکانی پست به بلندی حرکت کند، دست هایش کوتاه و پاهایش بلند می شود و اگر از مکان بلند به طرف پستی حرکت نماید، دست هایش بلند و پاهایش کوتاه می شود؛ تا پشت او در همه حال صاف باشد و به راکبش صدمه ای وارد نیاید.

بُراق می تواند در آسمان پرواز کند؛ زیرا خدا چنین خواسته است.

رسول خدا آماده شد تا بر پشت او سوار شود. اما بُراق که برای اولین بار می خواست چنین تجربه ای داشته باشد، تمکین نمی کرد.

جبرئیل، او را آرام ساخت و به او گفت:

از پیشینیان و کسانی هم که بعد از او خواهند آمد، هیچ کس بر تو سوار نشده و نخواهد شد که برتر از این پیامبر باشد.

براق آرام شد و رسول خدا بر پشت او نشست...

ادامه در قسمت دوم....